زندگی نامه حضرت خدیجه قسمت آخر
✍ روزی هاله، خواهر خدیجه(سلام الله علیها) براى زیارت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) به مدینه آمد.
پیامبر با دیدار او به یاد یار از دست رفته اش، خدیجه(سلام الله علیها) افتاد و از شدت اندوه بر خود لرزید.
وقتى که هاله رفت، عایشه عرض کرد: «چقدر از پیرزن قریش که سال خوردگى، صورتش را چروکین و سرخ کرده بود یاد مى کنى؟! درصورتى که اکنون روزگار، او را نابود کرده و خدا همسرى بهتر از او به شما عطا فرموده است؟»
رنگ رخسار پیامبر از این سخن نارواى عایشه برافروخته شد و با رنجیدگى خاطر به او فرمود: «نه، نه! به خدا سوگند که هیچ گاه بهتر از خدیجه(سلام الله علیها) نصیبم نشد. او هنگامى به من ایمان آورد که مردم مرا تکذیب مى کردند و هنگامى با ثروت و همه ی وجودش به یارى من شتافت که دیگران مرا محروم ساختند»
محمدتقی التستری، قاموس الرجال، ج10، ص432
نظرات شما عزیزان: