قالب وبلاگ

متن های زیبا
 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان متن های زیبا و آدرس sefidbarfi10.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

از گوشه محراب بپرسیدم علی کیست؟
از جلوه مهتاب بپرسیدم علی کیست؟
از خاطره چاه بپرسیدم علی کیست؟
از چشمه گرداب بپرسیدم علی کیست؟


آن گوشه محراب علی را به دعا دید
آن جلوه مهتاب علی را به صفا دید
آن خاطره چاه علی را به وفا دید
آن چشمه گرداب علی را به رضا دید



از فاطمه پرسیدم علی کیست؟
از دایره پرسیدم علی کیست؟
از قافیه پرسیدم علی کیست؟
از حادثه پرسیدم علی کیست؟


از فاطمه پرسیدم و قلبش ضربان شد
از دایره پرسیدم و از قطر دوان شد
از قافیه پرسیدم و چون شعر روان شد
از حادثه پرسیدم و گویا ... نگران شد


از دشمن مولا بپرسیدم علی کیست؟
از یاور مولا بپرسیدم علی کیست؟
از محشر کبری بپرسیدم علی کیست؟
از نوبت دل ها بپرسیدم علی کیست؟


تا نام علی بردم و دشمن شده گریان
تا نام علی بردم و آن دوست غزلخوان
تا نام علی بردم و محشر شده حیران
تا نام علی بردم و دل گشته پریشان


جن و ملک و عرش نماید به علی ناز
هم دشمن سرکَش نماید به علی ناز
ما مردم این فرش چه گوییم ... همانا
آن خالق این عرش نماید به علی ناز...
[ یک شنبه 20 مهر 1393برچسب:, ] [ 20:37 ] [ مهناز ]

 

اس ام اس تبریک ولادت امام هادی -ع

 

ای نور خدا امام هادی

وی مکتب عشق را منادی

ای در کف تو لوای قرآن

وی مجری آیه های قرآن

در اوج طلوع روشنائی

آیینه ی پاک حق نمائی


امشب ای دل، مرا شب شادی است

در کف ما برات آزادی است

باب رحمت ز هر طرف شد باز

شب میلاد حضرت هادی است

امام هادی علیه السلام :

" هرکس بذر خوبی بکارد، شادمانی درو می کند." 

ز سوی عرش رحمن، نوید شادی آمد

بشارت ای محبان، امام هادی آمد

کجایی یابن زهرا بده عیدی مارا

که روح عشق و ایمان امام هادی آمد

ای گوهر بحر آفرینش

وی چشم و چراغ اهل بینش

همنام علی مرتضایی

سرتا به قدم خدانمائی

امروز که دل قرین شادیست

میلاد تو ای امام هادی است

میلاد تو برهمه مبارک

بر مهدی فاطمه مبارک

 

مژده اى دل كه دلربا آمد
دلربايى گره گشا آمد
محنت و درد و غم فرارى شد
شادى و رحمت و صفا آمد
ولادت امام هادي(عليه السلام) مبارك باد

مژده ز میلاد ولى عشر
هادى دین زاده ‏ى خیرالبشر
مژده ز میلاد على النقى
هادى دین نوگل باغ تقى
ولادت امام هادي(عليه السلام) مبارك باد

سبط نبى میر همه متقى
شبل على بحر نقاوت نقى
شاه عشر هادى جن و بشر
هادى دین، زاده ‏ى خیرالبشر
ولادت امام هادي(عليه السلام) مبارك باد

شمس هدى پادشه بحرو بر
هادى دین، زاده ‏ى خیرالبشر
مژده ز میلاد شه ملک دین
نور خدا سرور اهل یقین
ولادت امام هادي(عليه السلام) مبارك باد


محور دین، عروه ‏ى اهل یقین
حجت حق، مظهر جان آفرین
شد به جهان ماه رخش جلوه گر
هادى دین، زاده‏ ى خیر البشر
ولادت امام هادي(عليه السلام) مبارك باد

ای دوست بیا که وقت شادی آمد
هم عزت و هم نور الهی آمد
بر خلق خدا رحمت حق نازل شد
فرزند تقی امام هادی آمد
ولادت امام هادي(عليه السلام) مبارك باد

چشم و چراغ آل فاطمه آمد
دست گل جواد الائمه آمد
بانگ منادى آمد تبارک اللَّه
موسم شادى آمد تبارک اللَّه
ولادت امام هادي(عليه السلام) مبارك باد


امام هادى آمد تبارک اللَّه
مژده ز سوى خدا بر همه آمد
وجه خدا در زمین چهره گشوده
ماه امام جواد جلوه نموده
ولادت امام هادي(عليه السلام) مبارك باد
 


ولادت دهمین گلبرگ آسمانی، آیینه‏ ی عصمت، هادی امّت، اسوه‏ ی مجد و شرافت، نای پرخروش ولایت،
ناخدای کشتی هدایت، حضرت امام هادی (ع) بر پیروان ولایت خجسته باد.


طلوع ستاره‏ ی تابناک ولایت، خورشید عدالت، فرزند ایمان، مهبط انوار رحمان،
مفسر بزرگ آیه‏ های قرآن، حضرت امام علی النقی(ع) تهنیت باد.
 

میلاد امام پاکی و روشنایی، ستاره‏ ی راهنمای بشریت، گنجینه‏ ی ارزشمند کرامت، قله‏ ی بلند فضیلت،
گلبرگ درخت رحمت، برگزیده‏ ی خداوند سرمد، حضرت امام هادی (ع) تهنیت باد.

میلاد باسعادت پاکیزه ‏ترین خلق خدا، معدن لطف و صفا، گستره‏ ی عظیم ولایت،
پناه درماندگان، امام علی النقی(ع) بر عاشقان سیره ‏اش مبارک باد.

ميلاد دهمين منظومه كهكشان هستى، طلايه‏ دار پاكى و هدايت، امام على‏ النقى (ع) گرامى باد.

[ جمعه 18 مهر 1393برچسب:, ] [ 13:35 ] [ مهناز ]

عید قربان

 
قربانی میکنم در خود تمام منیت ها را، تمام آنچه که باعث دوری من از خود و خدایم میشود..
 
قربانی میکنم حسادت را، که مبادا به آنچه دیگری از من برتری دارد حسد بورزم..
 
قربانی میکنم حسرت را، که ذره ای من را از خود واقعی ام دور نکند و هرگز آهی نکشم برای داشته ها و نداشته هایم..
 
قربانی میکنم عشق را، که مبادا عشق دیگری در سر داشته باشم که فراتر از عشق من به معبودم باشد..
 
قربانی میکنم ترس را در وجودم، که با اشتیاق صد برابر در راه رسیدن به کمال قدم بگذارم..
 
قربانی میکنم وابستگی هایم را به این دنیای فانی؛ زیرا که میدانم هر چه در این مسیر سبک تر باشم رهایی ام آسان تر میشود..
 
من ایمان دارم که تمام این قربانی هایم، مرا به هدفم نزدیک تر میکنند و باعث میشود مرگی داشته باشم، سراسر پر از آگاهی..
 
باشد که روز عید قربان، من ؛ خود واقعی ام را بشناسم..
 
 


[ یک شنبه 13 مهر 1393برچسب:, ] [ 10:55 ] [ مهناز ]

دیدم مادرم داره آش درست میکنه 

سوال کردم :
مادر...آش چی می پزی؟ 
گفت:
آش پشت پا 
گفتم :
از ما کسی مسافرت نمی ره..
گفت:
حسین (ع )امشب از مدینه به سمت کربلا راه می افته
گفتم:
چرا تو؟ 
گفت: 
آخه حسین(ع) مادر نداره...


رمضان رفت تو در خواب و محرم در پیش

ترس من کرب و بلایی است که امضا نشود

[ جمعه 11 مهر 1393برچسب:, ] [ 11:38 ] [ مهناز ]

تو دور می شوی از خویش تا رها باشی

دو روز سر زده همسایه ی خدا باشی
سفر به مرکز ثقل زمین، به چشمه ی وحی
رها از این همه آشوبِ ادّعا باشی
درست مثل تولد، نه مثل لحظه ی مرگ
کفن بپوشی و از زندگی جدا باشی
در آسمانی لبیک، بال و پر بزنی
که با ملائکه با روح همصدا باشی
و هفت بار بچرخی و رو نچرخانی
به پاس حرمت آیینه بی ریا باشی
شکوه دامن هاجر تو را بر انگیزد
نسیم هروله از مروه تا صفا باشی
تبر به دوش بگیری و مثل ابراهیم
به جانِ بتکده ی نفس خود بلا باشی
پرنده باش و رها باش، بال و پر وا کن
تلاش کن که تو پایان ماجرا باشی

[ پنج شنبه 10 مهر 1393برچسب:, ] [ 19:4 ] [ مهناز ]

یک عمر سوخت قلب تو از کینه هشام آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو

تنها نه در عزاى تو چشم بشر گریست آن دشمن سیاه دل بى حیاى تو

اى خفته همچو گنج، به ویرانه بقیع پر مى‏ زند کبوتر دل، در هواى تو

در را به روى امت اسلام بسته‏ اند آن گمرهان که بى خبرند از صفاى تو

 

[ پنج شنبه 10 مهر 1393برچسب:, ] [ 18:2 ] [ مهناز ]


 

 هنگامی که در زندگی اوج میگیری …

 

دوستانت می فهمند تو چه کسی بودی …

 

اما هنگامی که در زندگی به زمین می خوری …

 

آنوقت تو می فهمی که دوستانت چه کسانی بودند …

 

 
آری گاهی شکست از پیروزی مفیدتر است …
 


[ چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:, ] [ 18:0 ] [ مهناز ]

 

وقتی کلامی را جاری کردی ...

ارتعاشی می سازی و ارتعاش تو موجی می سازد در دل مخاطب ...

گاهی این موج می تواند کسی را به زیر برد و گاه به اوج ....

اولین کسی که به همراه این موج به بالا یا پائین میرود خود تو هستی .... 

مگذار موج کلامت تو را به نزول سوق دهد ....

اگر نمی دانی نگو .... اگر می دانی به بهترین شیوه بگو ....

باید همواره زیبا ترین هایت را بر زبان آوری ، حتی به هنگام خشم ....

آنچه را که کلام تو جاری میسازد همه آنچیزی است که تو درآن لحظه هستی ....


[ سه شنبه 8 مهر 1393برچسب:, ] [ 17:44 ] [ مهناز ]


یک بحث جالب در دانشگاه 

پیشنهاد میکنم رفقا مطالعه بفرمایند 
 


دختره یکهو وسط صحبتهاش بایکی جوش آورد و دم پله های سِلف دانشگاه میخواست مقنعه ش رو دربیاره!
هی داد میزد و حرف میزد!!! داد میزدا ؟! داد هم نه! دااااااااااااااااااااد!!
 گوش کردم بین حرفاش اینا روفهمیدم: من آزادی مطلق میخوام!
دوست دارم هر کاری که دلم خواست بکنم! هر جور دلم خواست زندگی کنم! هر رنگی دلم خواست! هر مدل لباسی دلم خواست! اصلا دلم میخواد همینجا مقنعه م رو در بیارم! (یهویی درآورد!)
دوست دارم همینجا هرکاری دلم خواست بکنم! بسه دیگه! چرا نمیذارین آزاد باشم؟؟
بعد زد زیر گریه!
البته خیلی کم!
هیشکی جرات نمیکرد نزدیکش بشه! حتی دخترا !
رفتم جلو!
سلام کردم!
جوابم رو نداد!
مقنعه ش رو از روی زمین برداشتم ودادم بهش و گفتم: میدونم خیلی زمان خوبی واسه حرف زدن نیست! ولی چند تا سوال میپرسم، اگه منطقی نبود، من خودم همینجا همه لباسهام رو در میارم!
چشاش گرد شد! سرش رو آورد بالا و من رو نگاه کرد !
من، یه لباس نخی و سفید بلند و یقه گرد تنم بود(از این سه دکمه ها) و شلوار کرم روشن کتون با کفشای پارچه ای قهوه ای!

گفت: اگه لباساتو در نیاوردی چی؟

گفتم: جلوی همه تف کن تو صورتم! منتها قبلش مقنعه ت رو سرت کن! تا بتونم باهات حرف بزنم! اینجوری نمیتونم!

انگار یه فرصت مناسب گیرآورده باشه واسه خالی کردن دق ودلیش، بلند شد و مقنعه ش رو سریع سرش کرد !
توی این فاصله بچه های حراست اومدن و دیدن من وایستادم روبروش اونا جلو نیومدن…
دورتا دورمون پر شده بود از بچه های دانشکده های مختلف !
گفت: خب؟ شروع کن!
گفتم: من این قول رو دادم که همه لباسامو دربیارم! ولی اگه حرفم منطقی بود چی؟!
گفت: تو بگو؟
گفتم: تا هر وقتی که توی این دانشگاهی، کسی حتی یه لاخ موی تو رو نبینه!
گفت: قبول و دستش رو آورد جلو تا دست بده !
گفتم: مینویسیم که احتیاجی به دست دادن هم نباشه!
گفت: قبول!
ویکی از بچه ها سریعا نوشت قرارداد رو و هر دو مون با چهار تا شاهد امضا کردیم واسمش رو گذاشتیم **قرارداد سلفیه **!
بهش گفتم: فرض کن توی یه اتاق تنها هستی! و اتاق مال خودته! خب؟ و توی این اتاق، آزادی مطلق داری !رنگ دیوار رو چه رنگی میکنی؟
گفت: همه ش رو صورتی میکنم!
گفتم: حالا من هم میام وساکن این اتاق میشم! و اتاق میشه مال هر دوی ما! و همه دیوار رو به سلیقه خودم سبزش میکنم! تو صدات در نمیاد؟ به من گیر نمیدی؟
گفت: معلومه گیر میدم! نمیذارم رنگ کنی! چون باید صورتی باشه دیوارا !
گفتم: خب اون اتاق مال منم هست! منم حق دارم هر رنگی دلم میخواد بزنم به در و دیوار
گفت: خب تو نصفه خودت رو سبز کن منم نصفه خودم رو صورتی!
گفتم: آهان! پس اینجا ما یه مرزی داریم بین صورتی و سبز که وسط اتاقه درسته؟
گفت: آره
گفتم خب حالا حسین، رفیقم، اونم میاد توی همین اتاق و میشیم سه نفر،
و اون از رنگ آبی خوشش میاد! حالا تکلیف چیه؟
گفت: خب اتاق رو تقسیم بر سه میکنیم! و سه تا رنگ مختلف میزنیم!
گفتم: پس با این حساب تو توی رنگ زدن در و دیوار اتاق، دیگه نمیتونی سلیقه ای عمل کنی درسته؟
گفت: آره.
گفتم: نمونه بزرگ این اتاق، این دنیاست!  اگه قراربود هر کسی توی این دنیا آزادی مطلق داشته باشه که مردم باید همه همدیگه رو میکشتن تا یک نفر بالاخره بمونه تا معنی بده آزادی مطلق ! و الا اگه یه نفر شد دو نفر، دیگه چیزی به اسم آزادی مطلق وجود نداره!  چه برسه به الان که چند میلیاردیم! یعنی تقابل آزادی های مردم، ایجاد مرز میکنه و مرز، یعنی پایان مطلق بودن!
قبوله؟
سرش رو انداخت پایین و فکرکرد و زیر لب گفت: قبوله!  
گفتم: یه سوال! من میتونم توی یه اتاق عمل جراحی قلب باز با لباس خودم برم؟ یا باید اونجا لباس مخصوص بپوشم و مواظب کارام باشم؟
گفت: معلومه دیگه باید طبق قانون اونجا عمل کنی! هرجایی یه قانونی داره!
گفتم:صرف نظر از رد شدن چیزی به نام آزادی مطلق، دانشگاه هم یه جاییه که قانون مخصوص خودش رو داره دیگه…درسته؟
دوباره سرش رو انداخت پایین وزیر لب گفت: درسته!
گفتم: نمونه بزرگ دانشگاه به عنوان یه جای خاص که یه قانون خاص داره، کشورمون ایرانه! و صرف نظراز دین و دستوراتش! به عنوان یه جای خاص، قانون خاص خودش رو داره! درسته؟
این بار خیلی آروم تر گفت: درسته!
گفتم: میبینی؟ اگه من توی یه اتاق عمل، دوست دارم با لباس خودم باشم، باید اتاق عمل رو ترک کنم!چون طبق گفته خودت، هرجایی قانون خاص خودش رو داره! و همینطوراگه توی ایران بخوام مقنعه م رو دربیارم، باید از ایران برم بیرون!! چون ایران، قوانین خاص خودش رو داره!
چیزی نگفت!
گفتم: خانم رحیمی، خدا هم به عنوان خالق ما همین رو به ما گفته!

گفته تو اگه جایی رو پیدا کردی که جزو املاک و دارایی های من نبود، و جایی رو پیدا کردی که از دید من پنهان بود، و جایی رو پیدا کردی که دست من بهت نمیرسید، برو هر کاری که دوست داری بکن! ولی تا وقتی در محضر من هستی و زیرنظر من، باید به قانونی که من میگم عمل کنی !

و خب البته همه عالم، محضر خداست!  

و حجاب هم دستور خدا !

اگه جایی رو پیدا کردی که تونستی از دست منه خدا فرار کنی و دیگه بنده م نباشی و منم نبینمت و صدات رو نشنوم، مقنعه ت که سهله، کلا برو خودتو آتیش بزن !ولی تا وقتی بنده منی و من خدای تو ام، جوری باش که من میگم…
دیگه هیچی نمیگفت!
فقط سکوت بود و فکر…
گفتم: هر وقت دوست داشتی بیا بهت بگم دایره حکومت خدا، از کجا تا کجاست…
 
نه تنها تا وقتی دانشجوی دانشگاه ما بود، که حتی چند وقت پیش هم که توی خیابون دیدمش، حجابش کامل کامل بود… منو دید و با اشاره دست از دور اشاره کرد بالای سرش و با اشاره گفت : خدا اون بالا داره منو میبینه!
بعد دست زد به مقنعه ش و خندید و رفت...
 


[ یک شنبه 6 مهر 1393برچسب:, ] [ 17:25 ] [ مهناز ]

هر چند غرق مشکلیم اما به زودی


می آید آن حلال مشکل ها به زودی

 

پیداست پشت ابر غیبت روی خورشید

پس می شود روشن دو چشم ما به زودی

 

در پوست خود هم نمی گنجیم از شوق 

چون که به زودی می رسد آقا به زودی

 

صبح ظهورش می رسد از سمت مکه

دنیا گلستان می شود یکجا به زودی

 

صوت دل انگیز اذانش پخش گردد

مثل اذان اکبر لیلا به زودی

 

با اشهد انّ علیاً حجة الله 

خوشحال گردد مادرش زهرا به زودی

 

با ذکر « یا زهرا » رود سمت مدینه

تا که بگیرد انتقامش را به زودی

 

با هیزمی که یادگاری مدینه است

یک کوه آتش می کند برپا به زودی 

 

از خاک بیرون می کشد آن قاتلین را 

حکم قصاصش می شود اجرا به زودی

 

شهر مدینه غرق در زوّار گردد 

مثل خراسان می شود آن جا به زودی 

 

گلدسته ... گنبد ... پنجره فولاد و مرقد

صحن بقیعش می شود زیبا به زودی

 

بالای سقاخانه ی آن می نویسد 

یا عمّی العباس ، یا سقا .... به زودی 

 

از دست زهرا مادرش می گیرم آخر

برگ برات کربلایم را به زودی

 

شاعر : محمد فردوسی
[ جمعه 4 مهر 1393برچسب:, ] [ 14:9 ] [ مهناز ]


 
برخيز و بزن خنده كه غم عين خلاف است          گردون به حرمخانه هو گرم طواف است
عيد آمده عيد آمده يا جشن عفاف است            يا عصمت حق فاطمه را شام زفاف است
 
سرّی كه نهان بود درخشيد مبارک
بر روی زمين وصل دو خورشيد مبارک
 
جان، موسی شوق آمده دل وادی طور است عيسی ز فلک سر زده و غرق سُرور است
با شور و شعف در كف داوود زبور است     در بيت ولايت خبر از وصل دو نور است
 
ارواح رسل گشته به گرد سر زهرا
گويند كه شد شير خدا شوهر زهرا
 
خيزيد كه امشب شب آرايش حوراست                   هم عيد تولّا شده هم جشن تبرّاست
از شادی و از شور، جهان محشر كُبراست          اين جشن وصال علی و حضرت زهراست
 
گرديد به گرد حرم فاطمه امشب
تبريک بگوييد به مولا همه امشب
 
در كشور دل وصل دو دلدار مبارک                      بر احمد و بر خالق دادار مبارک
بر فاطمه و بر حيدر كرّار مبارک                     بر شيعه و بر عترت اطهار مبارک
 
در جشن زفاف گل رعنای خديجه
خالی است ميان همگان جای خديجه
 
اي نفس نفيس نبی ای روح مجرّد                           ای بيت گِلين تو مرا خُلد مُخلَّد
ای دست خدا، حامی دين، يار محمّد                         يار تو شريک غم تو، فاطمه آمد
 
من آمده ام تا كه تو را يار بگردم    
 دور تو ميان در و ديوار بگردم
 
امروز پُر از آل نبی روي زمين است                 وز مقدمشان روی زمين خلد برين است
پاينده به هر عصر از اين سلسله دين است           محصول وصال علی و فاطمه اين است
 
«ميثم» همه جا خاک ره آل علی باش
پروانه آن شمع جمال ازلی باش
 


حاج غلامرضا سازگار (میثم)


[ جمعه 4 مهر 1393برچسب:, ] [ 8:55 ] [ مهناز ]
امشب خدا لطف نهان خود هویدا میکند
 
امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا میکند
 
امشب دو تا را جفت هم ، از صنع یکتا میکند
 
یعنی علی ماهِ رخ زهرا تماشا میکند
 
با چشم دل در صورت او سیر معنا میکند
 
امشب حسد بر خاکیان ، بی حد برند افلاکیان
 
خندان چمن ؛ رقصان دمن ؛ خوشدل زمین ؛ خرم زمان
 
 
در دست اسرافیل بین ، صورش شده ساز و دُهُل
 
با نور، دعوتنامه بفرستاده هادیّ سُبُل
 
امضا ، ز ختم المرسلین ؛ گیرندگان ، خیل رُسل
 
هر کس که آید همرهش نی دسته گل ؛ یک باغ گل
 
در آمد و شد اولیا، در رفت و آمد انبیا
 
ای غصّه و ای غم برو ؛ ای شوق و ای شادی بیا
 
 
 
از بهر این ساعت زمان لحظه شماری کرده است
 
وز بهر این وصلت زمین نابردباری کرده است
 
چشم فلک شب تا سحر اختر شماری کرده است
 
ایوب دهر از شوق امشب، بی قراری کرده است
 
دست خدا ، وجه خدا را خواستگاری کرده است
 
امشب علی ،آن عدل کل بر عق کل داماد شد
 
شاگرد ممتاز نَبی ، داماد بر استاد شد
 
 
 
خوان کرم مخلوق را دعوت به مهمانی کند
 
صد نعمت از رحمت خدا بر خلق ارزانی کند
 
وز طور موسی آمده تا آنکه در بانی کند
 
آید خلیل ،آرد ذبیحِ خود که قربانی کند
یوسف گرفته مِجمر و اسپند گردانی کند
 
کرّوبیان در هلهله، قدوسیان در همهمه
 
عیسی به دنبال علی، مریم کنار فاطمه
 
 
 
امشب به ملک اهل دل مولی الموالی ، والی است
 
بر سینه غم دست رد زن، شب موسم خوشحالی است
 
شام سیه بختی شد و روز همایون فالی است
 
کوثر،کنار ساقی کوثر علیّ عالی است
 
زهرا به خانه بخت شد، جای خدیجه خالی است
 
امشب به روی مرتضی ، لب های زهرا خنده کرد
 
آن دل گر از غم مرده بود، از خنده ی خود زنده کرد
 
 
میخانه باز و هرکسی جام مکیّف می زند
 
ناهید، پا می کوبد و تندر به کف دف می زند
 
رنگین کمان چون مشتری خود را در این صف می زند
 
لبخند وصل امشب چه خوش کوثر به مصحف می زند
 
آری نه تنها خاکیان ، هر آسمان کف می زند
 
منشین غمین امشب دلا، شادی دل کن بر ملا
 
خیز و مِس خود کن طلا ، آیینه ات را ده جلا
 
 
 
عقد علی و فاطمه در آسمان بسته شد
 
در آسمان بسته شد در کهکشان ها بسته شد
 
زین نرگس و سوسن دگر چشم و زبان بسته شد
 
راه یقین ها باز شد ، پای گمان ها بسته شد
 
بازاریان حُسن را ، دیگر دکان ها بسته شد
 
خورشید و ماه و آسمان،آیینه گردانی کنند
 
چون در زمین خورشید و ماهی نورافشانی کنند
 
 
بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بُوَد
 
جبریل مأمورست و فکر مجلس آرایی بود
 
میکال از عرش آمده گرم پذیرایی بود
 
چشم کواکب خیره گر از چرخ مینایی بود
 
درشهر یثرب لاجرم، خوش گِرد هم آیی بُوَد
 
خیل مَلک از عرش ، سوی فرش فرش آورده اند
 
بهر جلوس انبیا پَرهای خود گسترده اند
 
 
 
امشب زشادی هر وجودی خویش را گم کند
 
گردون تماشای زمین با چشم اَنجُم می کند
 
دریای لطف سرمدی ، بی حد تلاطم می کند
 
اهل زمین را آسمان غرق تَنَعُّم می کند
 
هر غنچه بهر وا شدن چون گل تبسم می کند
 
امشب که گاه شادی بی حدّ و بی اندازه شد
 
با دست جانان دفتر عشق علی ، شیرازه شد
 
 
 
امشب صدف، بر گوهری ، یک بحر گوهر می دهد
 
یک گوهر اما از دو عالم پر بهاتر می دهد
 
صرّاف کل ، دردانه ای بر دُرج حیدر می دهد
 
خود دست دختر را پدر بر دست شوهر می دهد؟
 
نی نِی ، فلک خورشید را بر ماه انور می دهد؟
 
تبریک گو بر مصطفی جبریل از دادار شد
 
زهرا امانت باشد و حیدر امانت دار شد
 
 
 
امشب علی در خانه خود شمع محفل می برد
 
کشتی عصمت ، نا خدا را سوی ساحل می برد
 
مشکل گشای عالمی، حل مسائل می برد
 
انسان کامل را ببین ، با خود مکمل می برد
 
هم آن به این دل می دهد ؛ هم این از آن دل می برد
 
با نغمه ی جادویی اش ، داوود مداحی می کند
 
با خامه مانی کِی توان این نقش طراحی کند
 
 
 
چشمی ندیده در زمین در هر زمان مانندشان
 
خورشید و مه تبریک گو بر وصلت و پیوندشان
 
شادی زهرا و علی پیداست از لبخندشان
 
لبخندشان دارد نشان از خاطر خرسندشان
 
شیعه مبارک باد گو ، بر یازده فرزندشان
 
ای شیعه ، دست افشان شو وتبریک بر دلها بگو
 
بر پای خیز و تهنیت بر مهدی زهرا بگو
 
 
ای ساقی کوثر کنار خود بهشتی رو ببین
 
قامت قیامت را نگر طوبا ببین مینو ببین
 
زین پس هلال خویش را در آن خَم ابرو ببین
 
هم روز را در چهره او ، هم شب را در آن گیسو ببین
 
هم لاله زار رو ببین ، هم نافه بارِ مو ببین
 
هر چند ماهِ رُخ عیان امشب به تو آسان کند
 
روزی رسد کز چشم تو رُخسار خود پنهان کند
 


شاعر : علی انسانی

[ پنج شنبه 3 مهر 1393برچسب:, ] [ 21:49 ] [ مهناز ]


چند خط روضه امام جواد ع

 
پر پر نزن که بال و پرت لطمه می خورد
گریه نریز چشم ترت لطمه می خورد
 
بر روی خاک غلت نخور تو صنوبری
 
سر خم نکن که برگ و برت لطمه می خورد
 
با زهرِ همسرت جگر آتش گرفته ای
 
اندوه قلب شعله ورت لطمه می خورد
 
آه ازصدای وا ابتایت عزیز من
 
ضجه نزن عطش، پدرت لطمه می خورد
 
آیینه ی شکسته شدی، تکه تر شدی
 
با آب ریخته، جگرت لطمه می خورد
 
شکر خدا مغیره در این بزم غایب است
 
ورنه به بازو و کمرت لطمه می خورد
 
حتی پسر که داشته باشی سپر شود
 
در بین جمعیت سپرت لطمه می خورد
 
آه از غریبی تو که خواهر نداشتی
 
اکبر که داشتی پسرت لطمه می خورد
 
بی فایدست سر به سر محملت نزن
 
با این صدا فقط به سرت لطمه می خورد 

[ پنج شنبه 3 مهر 1393برچسب:, ] [ 10:42 ] [ مهناز ]

 

دل هوایی من دارد آرزوی بقیع

به روی هردو لبم هست گفتگوی بقیع
قسم به لاله صحرا که روز وشب چشمم
بود به قبرشهیدان عشق،سوی بقیع
چه میشود که کنم طوطیای دیده ی خود
شبی ز تربت پرعطر و مشکبوی بقیع
چه میشود که زبعد طواف قبر نبی
سراغ گیرم و خیزم به جستجوی بقیع
کنار تربت ویران پاک چهار امام
زگریه باز کنم بغض از گلوی بقیع
نماز شکر بجاآورم به درگه حق
غبار غم بزدایم دمی ز روی بقیع
ز زائرین حرم اشک گیرم و افتم
به خاک گرم زفریاد و های و هوی بقیع
اگر که با همه ی خلق سازگار شدم
دلم به سینه کشدپر همیشه سوی بقیع
 
 
 
شاعر:سازگار


[ سه شنبه 1 مهر 1393برچسب:, ] [ 18:18 ] [ مهناز ]

 گرد و غبار غم زده خیمه به سینه ام

من زائر قبور خراب مدینه ام
آنجا که گریه ها همه خاموش و بی صداست
هرکس بمیرد از غم آن سرزمین رواست
آنجا که بغض سینه گلو گیر می شود
حتی جوان ز غربت آن پیر می شود
خاکش همیشه سرخ و هوایش غباری است
از گریه های فاطمه آیینه کاری است
اهل مدینه باب عداوت گشوده اند
بر اهل بیت ظلم فراوان نموده اند
هرکس دم از علی زده تخریب می شود
صدیقۀ مطهره تکذیب می شود
دنبال بی کس اند  که تنها ترش کنند
صیاد بلبل اند که خونین پرش کنند
ازنسل هیزمند و به آتش علاقه مند
تفریحشان تمسخر هر نالۀ بلند
در خواب هم نشان حیا را ندیده اند
نیروی خویش را به رخ زن کشیده اند  
بغض علی زبانه کشد از وجودشان
رنگ ریا گرفته همه تار و پودشان
روزی که راه حضرت صدیقه بسته شد
با ضربه ای حریم ولایت شکسته شد
ظلمی اگر که هست از آن لحظه حاکی است
تصویر چادریست که در کوچه خاکی است
امواج یک صدا دلم آزار می دهد
گویا صدای صورت و دیوار می دهد
گویا به گوش می رسد از قصۀ فدک
آوای نیمه جان و ضعیف «علی کمک»
تصویر هر چه درد از آن صحنه شد بدیع
یک گوشه ای ز غربت آن لحظه شد بقیع
اوراق خاطرات غیورانه نیلی است
هر چه که هست صحنۀ یک ضرب سیلی است
بی درد مردمان زمان جان مرتضی
ما را رها کنید بمیریم زین عزا
روزی رسد ز سینه غم آزاد می کنیم
همراه منتقم حرم آباد می کنیم
گلدسته می زنیم چونان صحن کربلا
گنبد بنا کنیم چونان مشهد الرضا
ما داغ دار سیلی ناحق مادریم
چشم انتظار منتقم آل حیدریم
 
 
شاعر:قاسم نعمتی


[ سه شنبه 1 مهر 1393برچسب:, ] [ 18:9 ] [ مهناز ]

سلام ما بــه مــدینـــه به قبلــۀ جــانش

ســـلام مــا بــه رســول لله وگلستــانش
سلام مابه حریمی که مهبط وحی است
کـه جبـرئیل امین خـادم است ودربانش
سـلام مــا به گلستــــان سبـــز اهللبیت
سـلام مـا بـه بقیــــع وقبـــور ویــرانش
سلام ما به جگــر گوشــۀ رســــول الله
به فاطمـه به شکــوه وبه قبـر پنهانش
سلام ما به علی وبــه غُـربت وقَـدرش
به جان وقلب صبور وبه اشک چشمانش
سلام ما به امـا می که تیـر بــاران شد
سلام مـا به مــزار بــه خاک یکسانش
سلام ما بــه دل داغـــد یـــدۀ سجّــــا د
به سجده های طویل وبه چشم گریانش
سلام مابه امــا می که بـاقر العلم است
درودمـا بـه گهـُـرهــای نـاب وغلطـانش
سلام ما به گل صـادقی که گلشن دیـن
هماره سبز شد از چشمه های عرفانش
سلام ما به مـــــزار غــَـریب اُ مّ بنیـــن
به مادری که شرر داشت جان سوزانش
اگرضــریح نـــــــدارد قبــور ایـــن پاکـان
قلـــوب شیعـــه بــود بقعـــۀ فـــروزانش
برای خانۀ خورشیـد شمــــع لازم نیست
که روشــن است همیشـه زنور یزدانش
مدینـــه همره عشـاق خــــویش جا دارد
تمـــام عمــــر بگــــرینــد بر غـریبـانش
چه میـز بــانی گرمی کنـد رســــول الله
از آن کسی که شـود در مدینه مهمانش
به یاد فــاطمه وغــربت علی همه عمر
گلاب اشک ((وفائی)) چکـد به دامانش


   شاعر:وفایی
 


[ سه شنبه 1 مهر 1393برچسب:, ] [ 18:6 ] [ مهناز ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب